![]() |
![]() |
به نام خدا
***
بعد از ساعتها تلاش و سر و کله زدن با بچههای پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی عادت کرده بودیم در هر گوشه و کنار و در هر شرایطی که بود کسی رو پیدا کنیم و شروع کنیم به آموزش و{به مقدار لازم} پرورش.
این عادت از روستاها به اصفهان و تا شهر دودالودهی تهران کشیده شد.
تو راه برگشت به تهران آقای(الف. الف) با یک بچهی اصفهانی که در مقطع راهنمایی تحصیل میکرد هم صندلی شد چشمتون روز بد نبینه! احتمالا این بزرگوار اتوبوس را با کلاسهای روستای صادقآباد و یا یاسهچای اشتباه گرفته بود، به همین دلیل از هفت ساعتی که تو راه بودیم حدود 5ساعت به این طفل معصوم عربی درس داد بقیهی وقت رو هم صرف ریاضی و معما و ضربالمثل و گزارش کار از طرح هجرت کرد.
بگذریم که ما هم دست کمی از آقای (الف. الف) نداشتیم .
حسین فرامرزی - مربی
***
به نام یکتا مهربان دوست داشتنی
تصمیم گرفته ایم که خاطرات مربیان طرح هجرت ونوشته های بچه های روستا را دراین صفحه جمع کنیم امید که مورد توجه قرار بگیرد
بچه ها رفتند،طرح هجرت وبرگشتند. دو هفته از ناز ونعمت شهرنشینی خارج شدند، رفتند روستا توی روستاهای محروم می خواستند با مردم روستا دوست بشن. با بچه های روستا شادی کنند،یاد بدن یاد بگیرن رفتند، که با نفس خودشون جهاد کنند. الآن چند وقتی برگشتند. اما با کوله باری از دل تنگی، دل تنگ بچه های روستا دل تنگ کوچه های افلاکی روستا، دل تنگ لحظه های پاک با بچه ها بودن،
الآن میگن بچه ها اونجا حال وهوای جبهه داشت. یکی میگه حضور شهدا و امام را اونجا می تونی حس کنی. دیگری میگه نه اصلا اونجا جبهه بود.جبهه هان راستی الآن نوبت من وتو که جهاد کنیم. یا یاد بگیریم جهاد کنیم.
(از شما اره از تو که این مطلب را خوندی می خوام که اگر احساس می کنی کمکی مطلبی سخنی (علمی ،هنری برای بچه های روستا داری از ما دریغ نکن.
هوالهادی
«..... إنی مهاجر إلی ربی ...»(العنکبوت 26)
...می دانم منتظرآمدن کسی است
منتظر دستانی پر سخاوت
منتظر نگاهی مهربان ...
من وتو می توانیم نگاه مهربان و دستان پر سخاوت را بر بیکرانه ی دل آسمانی اش هدیه کنیم
یک «یا علی »می خواهد وهمتی بلند
واکنون «هجرت »منتظر گامهای سبز توست
![]() |
![]() |