بچه ها رفتند،طرح هجرت وبرگشتند. دو هفته از ناز ونعمت شهرنشینی خارج شدند، رفتند روستا توی روستاهای محروم می خواستند با مردم روستا دوست بشن. با بچه های روستا شادی کنند،یاد بدن یاد بگیرن رفتند، که با نفس خودشون جهاد کنند. الآن چند وقتی برگشتند. اما با کوله باری از دل تنگی، دل تنگ بچه های روستا دل تنگ کوچه های افلاکی روستا، دل تنگ لحظه های پاک با بچه ها بودن،
الآن میگن بچه ها اونجا حال وهوای جبهه داشت. یکی میگه حضور شهدا و امام را اونجا می تونی حس کنی. دیگری میگه نه اصلا اونجا جبهه بود.جبهه هان راستی الآن نوبت من وتو که جهاد کنیم. یا یاد بگیریم جهاد کنیم.
(از شما اره از تو که این مطلب را خوندی می خوام که اگر احساس می کنی کمکی مطلبی سخنی (علمی ،هنری برای بچه های روستا داری از ما دریغ نکن.