به نام خدا
***
بعد از ساعتها تلاش و سر و کله زدن با بچههای پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی عادت کرده بودیم در هر گوشه و کنار و در هر شرایطی که بود کسی رو پیدا کنیم و شروع کنیم به آموزش و{به مقدار لازم} پرورش.
این عادت از روستاها به اصفهان و تا شهر دودالودهی تهران کشیده شد.
تو راه برگشت به تهران آقای(الف. الف) با یک بچهی اصفهانی که در مقطع راهنمایی تحصیل میکرد هم صندلی شد چشمتون روز بد نبینه! احتمالا این بزرگوار اتوبوس را با کلاسهای روستای صادقآباد و یا یاسهچای اشتباه گرفته بود، به همین دلیل از هفت ساعتی که تو راه بودیم حدود 5ساعت به این طفل معصوم عربی درس داد بقیهی وقت رو هم صرف ریاضی و معما و ضربالمثل و گزارش کار از طرح هجرت کرد.
بگذریم که ما هم دست کمی از آقای (الف. الف) نداشتیم .
حسین فرامرزی - مربی
***