سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساکت می گردد تا سلامت بماند و می پرسد تا بفهمد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----95628---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----6-----
وهجرت مقدمه جهاد است (شهید آوینی )

 

نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
پنج شنبه 85/9/2 ساعت 2:0 عصر

1- حضرت فاطمه زهرا(س) برای شوهرش بهترین همسر و برای فرزندانش بهترین مادر بود. [لیلا گلی‌وند]

2- حضرت فاطمه زهرا(س) در حجاب کوشش می‌کرد. [آمنه گلی‌وند]

3- حضرت فاطمه زهرا زنی با ایمان بود؟ [سمیرا موسیوند]

4- من از حضرت زهرا می‌خواهم همه مریضان را شفا بده و حضرا زهرا صادق است. [مریم گلی‌وند]

5- من از حضرت زهرا می‌خواهم ظهور امام مهدی را نزدیک بفرماید. [زهرا موسیوند]

6- حضرت فاطمه زهرا(س) خود را از نامهرمان می‌پوشاند. [فاطمه موسیوند]

7- من از حضرت زهرا می‌خواهم که عاقبت و آخرت همه مسلمانان ایران یا هر جای دیگر را خیر کند.

8- حضرت زهرا(س) بانوی اسلام بسیار پاک‌دامن بود. [؟؟؟]

9- حضرت فاطمه زهرا باید زینت‌های خود را از نامحرمان بپوشانند. [فاطمه عبدالمانی]

10- زهرا را دوست دارم. [زهرا موسیوند]

11- من حضرت زهرا را دوست دارم. من آرزو دارد که سایه پدر و مادرم بالای سرم باشد. [الهام موسیوند]

12- من حضرت زهرا را دوست دارم حضرت زهرا خیلی مهربان است. [فریبا مومیوند]

13- زهرا من خیلی تو را دوست دارم و آرزو دارم که همیشه ساییه پدر و مادرم بالای سرم باشد. [یاسمن موسیوند]

13- من حضرت زهرا را خیلی خیلی دوست دارم. [شکوفه ذاکری]

14- من هزرته[حضرت] زهرا رو بصّه میخام. [؟؟؟]

15- من از حضرت زهرا سلامتی می‌خواهم. من حضرت زهرا را خیلی دوست دارم و به او احترام می‌گذارم. حضرت زهرا به همه مردم احترام می‌گذارد. من از حضرت زهرا احترام می‌خواهم. [فاطمه جگروند]

16- من حزرد[حضرت] زهرا دوست دارم. [ندا زنگنه]

***


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
دوشنبه 85/8/29 ساعت 9:3 صبح

 

بعد از پایان ادروی  اختتامیه که منطقه‌ای نزدیک امام‌زاده«پیراحمد» بود تمامی دخترها را سوار مینی‌بوس کردیم و به همراه سید حسام به طرف روستای یاسه‌چاه حرکت کردیم. هنگامی که دخترها از مینی‌بوس پیاده شدند، چون این آخرین دیدار ما بود شروع کردیم به گفتن حرفهایی که هنگام وداع می‌زنند. دخترها که چند روزی به ما خو کرده بودند از شنیدن این حرفها شوکه شدند و حاضر نشدند به خانه‌هایشان بروند. به دنبالمان حرکت کردند تا به مدرسه صادق‌آباد (محل استقرار مربیان طرح) رسیدیم. آنجا هم دست‌بردار نبودند. سید حسام چند دقیقه‌ای با آنها صحبت کرد اما آنها بازهم نرفتند و تا نزدیکی‌های اذان مغرب در مدرسه ماندند تا آنکه با نهیب یکی از بچه‌های طرح مجبور شدند برگردند اما از ما قول گرفتند که شب به مدرسه یاسه چای بیاییم تا برای آخرین بار با آنها خداحافظی کنیم.

بعد از نماز مغرب وعشاء پرده را کنار زدیم تا آخرین حرفها را و توصیه‌ها را به آنان بگوییم. بغض گلوهاشان را گرفته بود و در میان صحبتمان روی خود را با چادرهای کوچکشان می‌‌گرفتند که اشک‌هایشان را نبینیم ولی صدای هق‌هق‌شان همه چیز را لو داد.

در دوره‌ی قبل (روستاهای اطراف تویسرکان) معمولاً به کسانی که استعداد داشتند توصیه می‌کردم که ادامه تحصیل بدهند و از همین حالا خود را  برای کنکور آماده کنند حتی اگر مورد استثنایی (که کم هم نبودند) می یافتیم با خانواده‌هایشان صحبت می‌کردیم که زمینه را جهت ادامه تحصیل برای آنان فراهم کنند. اما چقدر حسرت و اندوه می‌خوردم از اینکه در دوره قبل به دلیل محرومیت و مشکلات اقتصادی خیلی از دخترها حداکثر تا دوره راهنمایی می‌توانستند درس بخوانند، اما خوشبختانه در این دوره از آن افسوسها خبری نبود؛ هنگامی که از ادامه تحصیل صحبت می‌کردم عموماً مصمم بودند به دانشگاه بروند و این حاکی از فرهنگ بالای خانوادهایشان بود که ادامه تحصیل را برای دختر ننگ نمی‌دانستند. خدا را شکر

سید محمد حسینی‌نژاد

***

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
سه شنبه 85/8/23 ساعت 5:3 عصر


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
سه شنبه 85/8/23 ساعت 4:8 عصر

به نام خدا

***

بعد از ساعتها تلاش و سر و کله زدن با بچه‌های پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی عادت کرده بودیم در هر گوشه و کنار و در هر شرایطی که بود کسی رو پیدا کنیم و شروع کنیم به آموزش و{به مقدار لازم} پرورش.

این عادت از روستاها به اصفهان و تا شهر دودالوده‌ی تهران کشیده شد.

تو راه برگشت به تهران آقای(الف. الف) با یک بچه‌ی اصفهانی که در مقطع راهنمایی تحصیل می‌کرد هم صندلی شد چشمتون روز بد نبینه! احتمالا این بزرگوار اتوبوس را با کلاسهای روستای صادق‌آباد و یا  یاسه‌چای اشتباه گرفته بود، به همین دلیل از هفت ساعتی که تو راه بودیم حدود 5ساعت به این طفل معصوم عربی درس داد بقیه‌ی وقت رو هم صرف ریاضی و معما و ضرب‌المثل و گزارش کار از طرح هجرت کرد.

 بگذریم که ما هم دست کمی از آقای (الف. الف) نداشتیم .

حسین فرامرزی - مربی

***


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
سه شنبه 85/8/23 ساعت 4:7 عصر

 به نام  یکتا مهربان دوست داشتنی

تصمیم گرفته ایم که خاطرات مربیان طرح هجرت ونوشته های بچه های روستا را دراین صفحه جمع کنیم امید که مورد توجه قرار بگیرد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
چهارشنبه 85/7/19 ساعت 5:1 عصر

بچه ها رفتند،طرح هجرت وبرگشتند. دو هفته از ناز ونعمت شهرنشینی خارج  شدند، رفتند روستا توی روستاهای محروم می خواستند با مردم روستا دوست بشن. با بچه های روستا شادی کنند،یاد بدن یاد بگیرن رفتند، که با نفس خودشون جهاد کنند. الآن چند وقتی برگشتند. اما با کوله باری از دل تنگی، دل تنگ  بچه های روستا دل تنگ کوچه های افلاکی روستا، دل تنگ لحظه های پاک با بچه ها بودن،

الآن میگن بچه ها اونجا حال وهوای جبهه داشت. یکی میگه حضور شهدا و امام را اونجا می تونی حس کنی. دیگری میگه نه اصلا اونجا جبهه بود.جبهه هان راستی الآن نوبت من وتو که جهاد کنیم. یا یاد بگیریم جهاد کنیم.

(از شما اره از تو که این مطلب را خوندی می خوام که اگر احساس می کنی کمکی مطلبی سخنی (علمی ،هنری برای بچه های روستا داری از ما دریغ نکن.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
چهارشنبه 85/7/19 ساعت 4:40 عصر

هوالهادی

«..... إنی مهاجر إلی ربی ...»(العنکبوت 26)

 

...می دانم منتظرآمدن کسی است

منتظر دستانی پر سخاوت

منتظر نگاهی مهربان ...

من وتو می توانیم نگاه مهربان و دستان پر سخاوت را بر بیکرانه ی دل آسمانی اش هدیه کنیم

یک «یا علی »می خواهد وهمتی بلند

واکنون «هجرت »منتظر گامهای سبز توست


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: طرح هجرت دانشکده علوم حدیث
یکشنبه 85/2/10 ساعت 7:11 عصر

به نام خدا

الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون

 

هجرت یعنی از خود به خدا رسیدن ،یعنی از انسانیت به آدمیت گرویدن.هجرت یعنی دستان مهربان تو ومن به سوی دستان نیازمند دیگران.

هجرت یعنی ابتدا و انتهای عشق ،هجرت برای من چیزی شبیه معجزه است

می دانی چرا؟

چون هر حرفش برای من معنایی به وسعت اقیانوس دارد.به تو هم می گویم .این

بار تفکیک عشق را با هم گام به گام پیش می رویم و از هفت خوان وجود گذر

می کنیم تا در نهایت من و تو، ما شویم.

 

خوان اول :طا،طنین عرش کبریا  گوش کن این بار تو را می خواند،وحی به سوی توست باور کن رسول تویی.

 

خوان دوم :راء،رهروان راه عشق  شمایید که اجابت نموده اید آری کسی که رسول الله است باید قدم در جاده بی انتهای عشق بگذارد .

 

خوان سوم :حاء ،حکایت سکوت و درد  چشمان شسته به باران مهر شما بیش از همه دردها را می بیند و تنها گوش شماست که سکوت را می شنود پس بگویید آنچه را می شنوید و می بینید که انما انت منذر.

 

خوان چهارم :هاء،همه برای هم به سوی نور دست در دست هم آماده گذر از تاریکی محض رو به سوی بی انتها نور ازلی ولی این بار تنها نه به خاطر خودمان بلکه برای دیگران .

 

خوان پنجم :جیم ،جمال روی یار  هر گاه گذر کردی بدان جمال روی یارت را خواهی یافت و چشمانت به دیدارش منور خواهد شد.

 

خوان ششم:راء،رها شدن ز بند غم ،آنگاه احساس خواهی کرد که تمام غم هایت را به اشاره ای از وجودت زدوده است و تو تهی تهی ،مست مست ،مشعوف مشعوف در پی یافتنی .

 

خوان هفتم :تاء،تلا لوظهورآن دم که تو خوان هفتم رسی جستجو پایان می پذیرد. و نشانه های تجلی ظهور کم کم هویدا می گردد.و تو این بار میان سیلی از آدم ها غرق می شوی .گویی نبوده ای آری تو دیگر قطره نیستی . دریایی .

حالا دیدی که هجرت چیزی شبیه معجزه است ،معجزه رسول بودنت ،اکنون وقت آن است که معجزه ات را آشکار سازی و رسالتت را به اتمام . اما یادت باشد که تو رسول عشق و محبتی پس جز به اخلاص مرو بر در دوست.


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • نامه‌ای به پدر مهربان نوشته فاطمه جگروند از روستای قصبستان
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •